همیشه صفحه سفید
هرزه تر ز این ندیده ام .
آرمیده در میان دفتری بزرگ ،
به سان دختری میان ابر
و با نگاه پر هوس
تمام هستی مداد را
درون خویش می کشد .
و این مداد ساده دل
چه صادقانه صفحه را سیاه می کند
و هستی اش
به پای هرزه صفحه سفید
سیاه می کند .
....
صفحه پر زرنگ ، پر ز خط ، پر ز شعرهای بی ردیف
و از مداد
نمانده هیچ
به غیر تکه چوبکی نحیف .
...
مداد مرد
و صفحه با نگاه پر غرور
تن کثیف خویش را
میان برگهای یک کتاب می کشد...