Saturday, April 30, 2005
همیشه صفحه سفید
هرزه تر ز این ندیده ام .
آرمیده در میان دفتری بزرگ ،
به سان دختری میان ابر
و با نگاه پر هوس
تمام هستی مداد را
درون خویش می کشد .
و این مداد ساده دل
چه صادقانه صفحه را سیاه می کند
و هستی اش
به پای هرزه صفحه سفید
سیاه می کند .
....
صفحه پر زرنگ ، پر ز خط ، پر ز شعرهای بی ردیف
و از مداد
نمانده هیچ
به غیر تکه چوبکی نحیف .
...
مداد مرد
و صفحه با نگاه پر غرور
تن کثیف خویش را
میان برگهای یک کتاب می کشد...
نظرات (0)
منو اصلی
آخرين مطالب
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است