شب که می رسد
تو هم می آیی
با خستگی های هر شبم
و کنار تنهایی هر شامم
می نشینی تا بخوابم
و همراه خوابم
تا صبح
بیدار می مانی
آن وقت همه چیز دوباره از اول شروع می شود
تو شبیه تمام چیزهایی هستی که وقتی تمام می شوند ، عزیز می شوند
مثل آخرین جرعه قهوه ته فنجان لب پریده عصرهایم
یا شیشه خالی اودکلن پریروز
یا حتی همین امروز
یا دیروز
یا پدرم
تو شبیه هیچ چیز نیستی
مثل برگ
یا درخت
یا هوا
یا پاییز که رفت
که تو هم رفتی
تو شبیه تمام لحظه هایی هستی که سوختند
و من ، که ساختم
و عاقبت
باختم
تو شبیه هوا هستی
که همه جا هستی
و همیشه به تو محتاجم
اما این هوا پر از سرب است
و نفس که می کشم ، زودتر می میرم
و اگر نکشم ، زودتر می میرم
like tumbler and tipsy days hopefully we will remain in high spirits. well, good day